خوبان گمان مبر که ز اولاد آدمند


جانند یا فرشته و یا روح اعظمند

زان انگبین چه ناله کنی، زانکه دائما


مرغان عرش بر مگس از شهد بر مکند

خوانید روح وامق و مجنون وویس را


کایشان درون پرده این راز محرمند

ای سلسبیل راحت و ای چشمه حیات


بر تشنگان سوخته لطفی که در همند!

زاغان نمی زنند به کویت که می خورند


مشتاق را که سوخته آتش غمند

هر شب منم ز نقش خیال تو در گریز


چون بوم و شپرک که ز خورشید می رمند

خسرو که زنده نیست، نصیحت چه می کنند؟


باد مسیح بر سگ مرده چه می دمند؟